مقدمه
موضوع انقلاب در جهان عرب، از اقيانوس اطلس و درياي مديترانه تا خليج فارس در ماه هاي اخير، در صدر اخبار و تحليل هاي رسانه هاي منطقه اي و بين المللي قرار گرفته است؛ دكتر سعيد الشهابي نويسنده و روزنامه نگار بحريني در مقاله اي با عنوان (موافقان و مخالفان تغيير در خلال انقلاب مصر ) به بررسي مواضع دولت هاي موافق تغيير و يا مخالف آن، پرداخته است.

برنامه از پيش طراحي شده براي انقلاب تونس
بدون شك حوادث تونس صفحه جديدي در اين كشور گشود؛ رفتن ديكتاتور زيد العابدين بن علي اتفاقي عادي نبود كه در دنيايي به وقوع بپيوندد كه به جمود سياسي عادت كرده و حاكمان آن به گونه اي به صندلي هايشان چسبيده اند كه تنها مرگ مي تواند آن ها را از اين صندلي ها جدا كند.
اكنون مشخص شده كه اين تغييرات بر اساس يك نقشه مهندسي منطقه اي و غربي هوشمندانه صورت گرفته كه طبق آن اصلي ترين درخواست انقلاب كنندگان محقق شده و در عين حال بخش اعظم نظام همچنان پابرجا است. تا جايي كه شيخ راشد الغنوشي اظهار داشت دولت موقت بدون علم و آگاهي جنبش النهضه – يكي از بزرگ ترين جنبش هاي مخالف نظام تونس- تشكيل شد و اين جنبش در دولت مشاركت داده نشد.
به عبارت ديگر تغيير به وجود آمده، در دو بعد شكل و حجم تحت كنترل بوده است. برخوردهاي امنيتي سبك تر و نشانه هاي دولت پليسي محو شد و همين اقدامات در فرونشاندن خشم عموم مردم و ماندن مرد شماره دو نظام سابق (محمد الغنوشي)
در راس نظام و دادن وعده اصلاح قانون اساسي، موفقيت آميز بود.
سوال اين جاست: چه كسي مانع از ايجاد تغيير همه جانبه مي شود؟‌
چه كسي در واپسين روزهاي حكومت بن علي براي فروپاشي نظام او و روي كار آمدن نظامي جايگزين بر روي خرابه هاي نظام پيشين، برنامه ريزي كرده است؟ و چه كساني براي سيطره يافتن بر جريان تغيير و جهت دهي به آن نقشه ريخته اند؟‌

تفاوت انقلاب مصر با انقلاب تونس
واضح و مبرهن است كه انقلاب مصر به دلايل مختلف تا اين لحظه از وقوع "تغييرات هدايت شده" ممانعت به عمل آورده است. دليل نخست اين امر شخصيت سرسخت و نظامي مبارك بود كه به سادگي متقاعد نمي شد. دليل دوم اهميت استراتژيك مصر است، امري كه طرف هاي عربي و غير عربي را بر آن داشت تا در تعامل خود با انقلاب مصر سياست كنترل ظريف را به كار ببرند. دليل سوم، جمعيت زياد مصر است كه مانع از روي دادن وقايعي مي شود كه  همچون حوادث تونس تحت كنترل برنامه ريزها قرار گيرد، بدين گونه كه تظاهرات ميليوني مردم اجازه نمي دهد برنامه هاي پنهاني اين عناصر  عملي شود.
چهارم، وجود رهبران جوان فعال در ميدان از يك سو و رهبران حزبي كه در خفا براي منحرف نشدن انقلاب يا معامله بر سر اهداف انقلاب تلاش مي كنند از سوي ديگر. پنجم، سردرگمي كشورهاي ابر قدرت در موضع گيري و ترس آن ها از دو موضوع؛ نخست اتخاذ موضع متناقض با حركت تاريخ با حمايت از نظام ديكتاتور و دوم مجاز دانستن انجام تغييرات بر اساس ميل و رغبت مردم كه ممكن است معادلات قدرت را به خصوص در قضيه درگيري با اسرائيل تغيير دهد.
با اين تفاصيل نيروهاي فعال داراي ابعاد استراتژيك در عرصه سياسي چه كساني هستند؟

موضع گيري كشورهاي غربي در خصوص به وجود آمدن تغييرات در جهان عرب
در اين خصوص يك سوال واضح وجود دارد: موضع كشورهاي غربي در قبال موضوع "تغيير در جهان عرب" چيست؟ و چه عواملي بر اين مساله تاثير مي گذارند و در چنين شرايطي به سياستهاي غرب جهت مي دهند؟ انقلاب مصر شكاف بزرگ در موضع گيري غرب را آشكار ساخت؛ خلائي كه هيچ يك از كشورهاي بزرگ قادر به پر كردن آن نبود. آمريكا در دوره سختي به سر برده و در وضعيت آشفته فعلي خود به دنبال يك برون رفت مي گردد. از زمان آغاز انقلاب تونس سراسيمگي و آشفتگي در مواضع آمريكا به خصوص رئيس جمهور اين كشور آقاي باراك اوباما قابل مشاهده بود، مشخص نبود كه آيا رئيس جمهور آمريكا به گسترش دموكراسي تمايل دارد يا خواهان تغييرات اساسي در نظام هاي حاكم است. اين در حالي است كه رئيس جمهور آمريكا در دو سال اخير تمايلي نسبت به دموكراسي و دفاع اصولي از حقوق بشر از خود نشان نداده است. بر عكس، اوباما شخصا به تحكيم روابط با نظام هاي عربي و چشم پوشي از نقض حقوق بشر در اين نظام ها و يا سيطره بي چون و چراي آن ها بر ساختار سياسي كشورهايشان، متمايل بوده و در گسترش روابط خود با اين كشورها مانعي نمي ديده است. در همين حال اين نظام ها توانسته اند با خط خوردن اسامي كشورهايشان از ليست اولويت هاي نخست سياست خارجي آمريكا بر سياست خارجي اين كشور به خصوص در زمينه دموكراسي و حقوق بشر، ‌تاثير بگذارند.

مواضع متناقض اوباما در خصوص انقلاب هاي جهان عرب
از همين رو بود كه به محض آغاز انقلاب تونس، رئيس جمهور آمريكا در ميان حمايت از انقلاب يا حمايت از رئيس جمهور تونس- كه از 23 سال قبل از حمايت غرب برخوردار بود- حيران مانده بود. پس از آن نوبت به انقلاب مصر رسيد تا رئيس جمهور آمريكا را دوچندان سرگردان كند. همانطور كه در سخنراني اخير مبارك شاهد ابراز احساس در خصوص دخالت خارجي بوديم و ديديم كه رئيس جمهور مصر ضمن اعلام مخالفت خود با مداخله هاي خارجي، احترام به حق حاكميت مصر را خواستار شد.
رئيس جمهور آمريكا همبستگي لفظي خود را با مردم مصر اعلام كرد اما موضع قاطعي در خصوص انقلاب مردمي اين كشور نگرفت. اين سياست همچنان تداوم يافت به اميد اين كه  طولاني شدن انقلاب، موجب سست شدن و از هم پاشيدگي تدريجي تظاهرات كنندگان شود.
مبارك هنگامي كه از حتمي بودن سقوط مبارك مطمئن شد، اعمال فشارهاي بيشتر بر مبارك جهت انجام اصلاحات فوري را در برنامه كاري خود قرار داد؛ با چنين سياستي، به نظر مي رسد واشنگتن از انقلاب مصر حمايت كرده و در عين حال نظام مبارك را نيز تنها نگذاشته است.   

سياست عربستان سعودي در قبال حوادث مصر
علاوه بر اين، سياست خارجي عربستان سعودي در فشار بر آمريكا جهت تنها نگذاشتن نظام مبارك و جلوگيري از اهانت به رئيس جمهور بزرگترين دولت عربي، نقش داشت. عربستان همچنان تلاش هاي پنهاني خود  را براي ناكام گذاشتن انقلاب مردم مصر صورت مي دهد چرا
كه مي داند اين حوادث سرآغازي براي ايجاد تغييرات  فراگير و گسترده در منطقه خواهد بود كه عربستان را نيز در بر خواهد گرفت.
بنا بر اطلاعات موجود، ملك عبد الله گفتگوي مفصلي با اوباما داشته و از او خواسته از نظام مصر دفاع كند. اين امر باعث فرو رفتن آمريكا در سردرگمي شد، آمريكا در شرايطي كه  تلاش مي كند وجهه خود را نزد ملت هاي ديگر ترميم و با تظاهر به تاييد انقلاب مصر نفوذ و تاثير خود را در اين كشور حفظ كند، با چنين درخواستي از سوي عربستان، اردن و "اسرائيل" و بحرين مواجه مي شود كه از او مي خواهند هر طور كه شده از نظام مبارك حمايت كند.
رئيس جمهور آمريكا خود از ناتواني واشنگتن از تاثيرگذاري بر جنبش مردم آگاه است و مي داند تنها عرصه اثر گذاري آمريكا به اعمال فشار بر سران نظام و ژنرالهاي ارتش محدود مي شود. امكان ندارد تغييرات سياسي مورد نظر ملتهاي عرب، از سوي دروازه آمريكا- كه هميشه به روي  حاكمان ديكتاتور باز و به روي آزادي طلبان و دموكراسي خ
واهان بسته بوده است- بيايد.

بررسي جايگاه و موقعيت اسرائيل در ارتباط با حوادث مصر
توازن مطلوب ميان تغييرات دموكراتيك و حفاظت از امنيت اسرائيل، همچنان موضوع داغ بحث هاي سياسي و ايدئولوژيك نخبه هاي سياسي وفرهيختگان آمريكا مي باشد.
بار ديگر اسرائيل ثابت كرد همچنان پيچيده ترين عامل در حوادثي از اين قبيل است و اين امر چندين دليل دارد: نخست اين كه آمريكا كما كان به اصل حفاظت از امنيت اسرائيل و برتري نظامي استراتژيك اين كشور بر كشورهاي عربي، پايبند است. اين مطلب طي هفته اخير در ديدارهاي مسوولان آمريكايي با ايهود باراك وزير جنگ اسرائيل در كاخ سفيد، بارها از سوي طرف آمريكايي مورد تاكيد قرار گرفته است.
دوم: تل آويو به صورت مستقيم وارد انقلاب مصر شد و با اعمال فشار بر دولت هاي غربي از آن ها خواست به حمايت از نظام مبارك ادامه دهند، اسرائيل جهت تضمين گسترده ترين حمايت ممكن از مبارك، سياست هاي خود را با عربستان سعودي هماهنگ مي كند.
سوم:  ايالات متحده منافع استراتژيك خود را به امنيت اسرائيل گره زده و تمامي تحولات منطقه را از اين منظر دنبال مي كند. اين ارتباط بيش از هر چيز ديگر منافع آمريكا را در ارتباط با جهان عرب تهديد مي كند. همين ارتباط به تخريب وجهه آمريكا در افكار عمومي جهان عرب و اسلام انجاميده و باعث شده اين كشور در عرصه هاي سياسي و امنيتي از سوي گروههاي تند رو اسلامي مورد حمله قرار گيرد و در نتيجه سياستهاي خود هزينه هنگفتي بپردازد. 
در چنين شرايطي بروز هرگونه حالتي در اوضاع سياسي كشورهاي خاور ميانه، محتمل است. تغيير دير يا زود روي خواهد داد به ويژه پس از سقوط حسني مبارك و بروز نشانه هاي اوليه انقلاب درعربستان، يمن، بحرين و شايد اردن. 

اشاره به انقلاب ايران و تغيير ناپذير بودن خوي امپرياليستي امريكا
پر واضح است كه سناريوي ايران در سال 1979، در سقوط حسني مبارك و نظام او و همراه با آن ها از بين رفتن نفوذ آمريكا در بزرگ ترين كشور عربي، تجلي يافت. ما در ابتداي انقلاب مصر شاهد بوديم كه آمريكا با خواسته مردم مصر همراهي مي كرد، اما به تدريج موضع اين كشور بيشتر به تمايلات عربستان سعودي و "اسرائيل" نزديك شد، موضوعي كه نتايج فجيعي در پي خواهد داشت. چه بسا كه اين تغيير موضع امري عادي و طبيعي باشد، چراكه آمريكا نمي تواند از يك دولت امپرياليست قدرت محور در تعاملات جهاني و حامي استبداد، به كشوري طرفدار دموكراسي و حامي حقوق بشر تبديل شود كه به حق تعيين سرنوشت ملت ها احترام مي گذارد. روي دادن چنين امري بيشتر به يك معجزه شبيه است، چرا كه آمريكا پيوسته بزرگ ترين دشمن تغيير و اصلاحات در جهان عرب بوده است. اين كشور با دولت هاي غير دوست مقابله مي كند هر چند كه دموكراتيك باشند و از سوي ديگر از استبداد حاكم بر كشورهاي دوست چشم پوشي مي كند. آمريكا در نتيجه اين سياستهاي متناقض، بايد براي پرداخت هزينه زيانهاي سياسي خود در مصر و ديگر كشورهاي عربي كه از قيد حاكمان ديكتاتور خود رهايي خواهند يافت، آماده باشد.
بدين صورت
ميان  ملت ها كه براي ايجاد تغييرات تلاش مي كنند از يك سو و دولت هاي اقليت و غربي كه از اين كار ممانعت مي كنند، همچنان بر سر ايجاد تغيير حتمي در جهان عرب  جدال و درگيري وجود دارد. ابتدا در عربستان، سپس بحرين، اردن، يمن و الجزائر. شايد اين تغيير دير به وجود آمد اما دو انقلاب تونس و مصر راه مبارزه را كوتاه كردند.

نتيجه گيري
خودداري رئيس جمهور مصر از كناره گيري و چسبيدن به صندلي رياست تا آخرين لحظات، اين آگاهي را در اذهان عموم مردم شكل داد كه جهت محقق شدن اهداف مورد نظر بايد به خودشان اتكا كنند. اين اهداف در ميان تمامي ملت هاي عرب مشترك است چرا كه همه آن ها از فطرت انسان سرچشمه مي گيرد.
مردم مصر به جاي اين كه منتظر اقدامات خارجي از سوي آمريكا و يا ديگر كشورها باشند، به خيابان ها آمدند تا نظام مبارك را ساقط نمايند. آمريكا در اين شرايط با فرصتي طلايي براي تغيير رفتار پيشين خود در قبال مردم مصر مواجه بود كه بسيار اندك روي مي دهد و اگر آمريكا اين كار را انجام مي داد ديدگاه اعراب و مسلمانان نسبت به اين كشور تغيير مي كرد.