تفسير سوره كافرون


همزيستي اسلام با مشرك هرگز!

استاد شهيد مرتضي مطهري(ره)
اعوذبالله من الشيطان الرجيم(1)
بسم الله الرحمن الرحيم. قل يا ايها الكافرون. لااعبد ما تعبدون. و لا انتم عابدون ما اعبد. و لا انا عابد ما عبدتم. و لا انتم عابدون ما اعبد. لكم دينكم ولي دين. (كافرون/ 1-6)
سوره مباركه قل يا ايها الكافرون كه به نام سوره «جحد» هم خوانده مي شود از سور كوچك قرآن است و مانند اكثر سوره هاي كوچك قرآن، مكي است يعني در مكه معظمه نازل شده است. در دوره اي كه پيغمبر اكرم هنوز در مكه بودند. چرا اين سوره را سوره «كافرون» مي گويند؟ براي اينكه اين سوره خطاب به عده اي است كه قرآن آنها را تحت عنوان «الكافرون» ياد كرده، و به همين مناسبت اين سوره را سوره «جحد» نيز مي گويند چون جحد يعني انكار، و كفر هم حقيقتش انكار و عناد است. براي اينكه مفهوم اين سوره روشن بشود لازم است مطلبي عرض كنيم.
آغاز دعوت عمومي پيامبر(ع)
رسالت پيغمبر اكرم از همان خانواده خودشان شروع شد كه خديجه از ميان زنان و علي(ع) از ميان مردان، اولين افرادي بودند كه گرويدند و بعدهم افراد ديگري به صورت تك تك اطلاع و گرايش پيدا مي كردند. تا يك مدت محدودي پيغمبر اكرم مأموريت پيدا نكرده بود كه دعوت خودش را علني كند. پس از آن، اول از عشيره خود يعني از فاميل خود شروع كرد كه فاميل خودش از بني هاشم را كه در ميان آنها ابولهب هم بود جمع كرد و در جلسه اول، ابولهب جلسه را به هم زد و قبل از آنكه پيغمبر اكرم سخني اظهار كنند جلسه به هم خورد. بار دوم پيغمبر اكرم جلسه را تشكيل دادند و پيام خودشان را اعلام كردند. به اين ترتيب تبليغ و دعوت عمومي شروع شد و آيه كريمه فرمود: فاصدع بما تومر و اعرض عن المشركين. (حجر/ 94) يعني مأموريت و رسالت خودت را ظاهر كن.
در ابتدا كفار قريش به مطلب چندان اهميت نمي دادند يعني نمي دانستند كه اين كار آنچنان بزرگ خواهد شد.
ولي پس از مدتي ديدند كه اين امر به صورت يك خطر براي آنها درآمده براي اينكه از داخل اجتماع خودشان دارد كسب نيرو مي كند يعني افرادي از مرد و زن تك تك دارند به اين دعوت جواب مثبت مي دهند و هركسي هم كه جواب مثبت داد آنچنان داغ و با حرارت مي شود كه به هيچ شكلي نمي شود او را برگرداند. يك وقت خبر مي شدند پسر فلان كس [ به اردوي اسلام] رفت، برادر فلان كس رفت، غلام فلان كس رفت، فلان كس خودش رفت. هركسي هم كه مي رفت آنچنان محكم و با ثبات مي رفت كه ديگر برنمي گشت. قريش با آن همه جبروت و عظمت خودشان واقعا احساس خطر كردند، ديدند اين يك وضع عجيبي است و كاري نمي توان كرد.
راه تطميع
قبل از آنكه داستان هجرت رخ بدهد- و داستان هجرت پس از آن بود كه ديگر تمام راه هاي صلح و سازش از نظر قريش واقعا بسته شده بود- آنها خودشان از راه هاي ديگري پيش آمدند. يكي از آن راه ها راه تطميع بود. چون مي دانستند كه ابوطالب رئيس بني هاشم و حامي پيغمبر است و پيغمبر اكرم براي او احترام زياد قائل است، رفتند نزد ابوطالب و گفتند خودت دوستانه اين پسر برادرت را بخواه و با او صحبت كن، هرچه كه مي خواهد ما به او مي دهيم دست از اين راه و روش و مسلك و دعوتش بردارد. پول و ثروت هرچه كه مي خواهد در اختيارش قرار مي دهيم و اگر بخواهد، ما او را به عنوان پادشاه خودمان در مكه اختيار مي كنيم. زيباترين دختران قريش هر كدام را كه او مي خواهد در اختيارش قرار مي دهيم، از اين حرف هاي خودش دست بردارد.
وقتي كه ابوطالب حضرت رسول را خواست و حضرت رفتند و ابوطالب پيغام قريش را به ايشان عرض كرد، حضرت آن جمله معروف را فرمود كه: به خدا قسم اگر خورشيد را در يك دستم و ماه را در دست ديگرم قرار بدهند من دست از دعوت خودم برنمي دارم. ابوطالب حسابي جا خورد و گفت: پسر برادر! پس مطمئن باش كه من هم حامي تو هستم. اين راه [به انصراف رسول اكرم منتهي] نشد و اين نقشه نگرفت.
راه صلح و سازش
راه ديگري كه قريش آمدند به پيغمبر اكرم پيشنهاد كردند، نوعي صلح و سازش بود اما براين اساس كه گفتند بيا يك كار ديگر مي كنيم و آن اينكه نه، تنها خداي تو و نه تنها خدايان ما، بلكه كار را به اشتراك تقسيم مي كنيم. اين اختلاف را از ميان برداريم به اين نحو كه تو و اتباعت يك دين داشته باشيد، ما دين ديگر؛ چون مي ديدند هرچه كه زمان بگذرد به نفع دين اسلام است. گفتند دوره و نوبت مي گذاريم، يك سال تو و اتباعت بياييد خدايان ما را پرستش كنيد، سال ديگر ما همگي خداي تو را پرستش مي كنيم به شكلي كه تو مي خواهي. بالاخره همه همرهنگ همديگر باشيم تا تفرقه در جماعت قريش نيفتد. دوسال كه گذشت باز يك سال تو و اتباعت مي آييد خدايان ما را پرستش مي كنيد، سال ديگر همه ما خداي تو را پرستش مي كنيم و به اين ترتيب، ديگر دوگانگي نيست، همه يك جور عمل كرده ايم. اين خودش يك فرمول خاصي براي صلح بود.
پاسخ قرآن
اينجا بود كه اين آيات نازل شد و پيغمبر اكرم رفت در مجمع قريش و در حضور عموم با صراحت تمام و با تعبير بسيار كوبنده، به همان كساني كه اين پيشنهاد را داده بودند، از طرف خدا اين طور اعلام كرد: قل يا ايها الكافرون. يعني اين ديگر از زبان تو نيست، از زبان من بگو؛ اي پيامبر برو به اينها بگو «اي كافران!». خود «اي كافران!» فحش بود. آنها هم خوششان نمي آمد كه «كافران» ناميده شوند. در مفهوم «كافر»، انكار حقيقت خوابيده است؛ اصلا «كافر» يعني كسي كه انكار مي كند چيزي را كه مي فهمد حقيقت است. بگو اي كافران و اي منكران حقيقت! و در واقع: اي دشمنان حقيقت! من از طرف خدا به شما اعلام مي كنم كه پيشنهاد شما بكلي مردود و مطرود است. لا اعبد ما تعبدون من عبادت نخواهم كرد آنچه را كه شما مي پرستيد. و لا انتم عابدون ما اعبد شما هم هرگز خداي مرا پرستش نخواهيد كرد؛ شما هم پرستنده نخواهيد بود خداي من را. آنها در پيشنهاد خودشان گفته بودند كه ما هم خداي تو را عبادت مي كنيم. قرآن مي فرمايد: بگو شما هم هرگز عبادت كننده معبود من نخواهيد بود.
در واقع مي گويد اين گونه عبادت، عبادت نيست. گيرم پيغمبر قبول مي كرد- العياذبالله- كه آنها بيايند يك سال بتها را عبادت كنند يك سال خدا را؛ آيا آن يك سالي كه خدا را عبادت مي كردند واقعا عبادت خدا بود؟ بديهي است كه خير؛ خدا كه شريك نمي پذيرد. در شريك نپذيرفتن، فرق نمي كند كه شما نيمي از اين عبادت بالخصوص را براي بت قرار بدهيد و نيمي را براي خدا، مجموعا براي خدا و بت باشد، اين نوعي شركت است، يا همه اش براي بت باشد، بازهم شرك است؛ عبادت امروز براي بت باشد عبادت فردا براي خدا، بازهم شرك است. آن عبادت فردا عبادت خدا نيست. آن كسي كه امروز مي آيد به خيال خودش خدا را عبادت كند كه فردا برود بتها را عبادت كند، همان عبادت امروزش هم عبادت خدا نيست.
فرمود: لا اعبد ما تعبدون من عبادت نمي كنم آنچه را كه شما عبادت مي كنيد، من هرگز تن به چنين پيشنهادي نمي دهم، محال و ممتنع است كه من آنچه را شما عبادت مي كنيد عبادت كنم. شما هم كه مدعي هستيد كه به تناوب خداي من را پرستش كنيد، دروغ مي گوييد؛ يعني اين چنين پرستشي، پرستش نيست. بار ديگر مي فرمايد: و لا انا عابد ما عبدتم. بار اول فرمود من عبادت نمي كنم معبودهاي شما را، بار دوم به اين صورت مي گويد: من هرگز پرستنده نيستم آن چيزي را كه شما پرستش كرده ايد. اول به صورت جمله فعليه است: «پرستش نمي كنم آنچه را كه شما پرستش مي كنيد»، بعد آيه اي است كه اولش را به صورت جمله اسميه آورده دوم را به صورت فعل ماضي: «و من هرگز پرستنده نيستم آنچه را كه شما پرستش كرده ايد». اول مي گويد «من اين كار را نمي كنم»، دوم مي گويد «من فاعل چنين كاري نيستم»؛ در واقع مي خواهد بگويد محال است چنين چيزي كه من پرستش كنم آنچه را كه شما پرستش كرده ايد. بار ديگر درباره آنها جمله را تكرار مي كند: و شما هم هرگز پرستنده نخواهيد بود معبود من را.
آيا تكرار است؟
اينجا جمله ها به حسب ظاهر تقريبا تكرار شده است؛ آيا تكرار واقعي هم هست؟ اول مي گويد: لا اعبد ما تعبدون من عبادت نمي كنم چيزي (يا چيزهايي) را كه شما عبادت مي كنيد. و لا انتم عابدون ما اعبد شما هم عبادت كننده نيستيد آنچه را كه من عبادت مي كنم. بعد همان «لا اعبد ما تعبدون» به اين صورت تكرار شده: ولا انا عابد ما عبدتم. آن جمله «ولا انتم عابدون ما اعبد» نيز عينا تكرار شده.
بعضي گفته اند صرفا تكرار و منظور تاكيد است. قرآن در بسياري از موارد روش تاكيد و تكرار را به كار مي برد؛ يعني يك جمله را مكرر بيان مي كند براي اينكه مي خواهد بيش از آنچه كه با يك جمله مي شود بيان و تثبيت كرد، تثبيت كند. مثل اينكه در سوره كوچك قمر ما مي بينيم چهار بار اين جمله تكرار شده: و لقد يسرنا القرآن للذكر فهل من مدكر (قمر 17، 22، 32، 40) ما قرآن را سهل و ساده و آسان كرده ايم و دراختيار همه قرار داده ايم براي يادآوري و تذكر، آيا متذكري هست؟ آيا كسي هست كه از غفلت خارج شود؟ يا در سوره والمرسلات جمله
«ويل يومئذ للمكذبين» (يعني واي در روز قيامت بر تكذيب كنندگان) چندين بار تكرار شده و از همه بيشتر در سوره الرحمن جمله «فباي الاء ربكما تكذبان» تكرار شده. اين تكرار براي تاكيد بيشتر روي مطلب است.
بعضي گفته اند اينجا هم كه هريك از اينها دوبار تكرار شده، براي تاكيد بيشتر مطلب است.در واقع دوبار گفته «من معبود شما را عبادت نمي كنم» و دوبار هم گفته است و «شما هم هرگز خداي مرا پرستش نخواهيد كرد».
ولي بعض ديگر مي گويند تكرار محض نيست، در جمله اول و جمله دوم يك فرق و تفاوتي هست كه لفظش هم تا اندازه اي فرق مي كند. اين طور كه من عرض كردم، جمله اول از زبان پيغمبر بيش از اين نمي گويد كه من عبادت نمي كنم معبودهاي شما را و جمله دوم خطاب به آنها مي گويد شما هم عبادت كننده نيستيد معبود من را.
در اينجا مطابق ظاهر آيه مقصود اين است كه: بر خلاف ادعاي خودتان كه مدعي هستيد كه ما هم حاضريم معبود تو را عبادت كنيم، شما چنين كاري نخواهيد كرد؛ يعني فرضا به قول خودتان عمل كنيد، آن عبادت عبادت معبود من نيست. [ در جمله] سوم (ولا انا عابد ما عبدتم) مي خواهد بگويد جمله «من عبادت نمي كنم» يعني بدانيد كه هرگز عبادت كننده معبود شما نيستم؛ من كجا و عبادت بتها كجا! من از توحيد بيايم به سوي عبادت بتها؟! محال است. و جمله چهارم (ولا انتم عابدون ما اعبد) نمي خواهد بگويد اگر شما به قولتان عمل كنيد باز هم مشرك هستيد، بلكه مي خواهد بگويد من به شما اعلام مي كنم كه من شما را مي شناسم، شما هم هيچ روزي به دين اسلام رجوع نخواهيد كرد كه عابد واقعي خدا باشيد. دراين جمله اطلاع مي دهد كه من شما را مي شناسم و مي دانم كه تا آخر عمر هرگز خداي يگانه را پرستش نخواهيد كرد.
در جمله آخر مي فرمايد: لكم دينكم ولي دين. اين كلمه «دين» مخفف «ديني» است، كه در قرآنها «دين» مي نويسند؛ «دين» نيست، «دين» است: دين من مال خودم، دين شما مال شما. مثل اين تعبيري است كه ما در فارسي مي گوييم «شما آن طرف جوي ما اين طرف جوي». هرگز نه من به سوي دين شما خواهم آمد و نه شما به سوي دين من خواهيد آمد. و نه پيشنهاد صلح و سازشي كه شما داديد عملي است. پس من و شما هر كدام در يك طرف مخالف قرار گرفته ايم، دين من مال خودم دين شما مال شما؛ يعني هرگز صلح و آشتي ميان ما و شما نخواهد بود.
برداشت غلط
خيلي وقتها ديده مي شود كه بعضي از اين جمله «لكم دينكم ولي دين» معناي ديگري كه درست ضد اين معنايي است كه من عرض كردم، استنباط مي كنند كه درست نيست. مي گويند قرآن صلح و سازش با همه اديان ديگر را اعلام كرده ولو آن اديان ديگر اديان شرك باشد، چون گفته: لكم دينكم ولي دين دين شما مال خودتان دين من هم مال من؛ يعني ما به دينهاي همديگر كاري نداريم، شما به دين من كار نداشته باشيد من هم به دين شما كار ندارم، با همديگر در صلح و صفا زندگي مي كنيم و مي توانيم زندگي مسالمت آميز داشته باشيم، دين نمي تواند منشا اختلاف و جنگ و دعوا بشود.
اين مطلب درست نيست، اين آيه درست عكس اين قضيه را مي گويد. آنها پيشنهاد صلح و صفا كردند و قرآن مي خواهد به آنها بگويد كه بين ما و شما به هيچ وجه صلح پذيرفته نيست؛ چون صلح پذيرفته نيست و اميدي به صلح نيست، همين طور كه من هرگز به دين شما نخواهم آمد اميدي نيست كه شما به دين من بياييد؛ پس شما يك طرف جوي ما يك طرف جوي، تا آينده تكليف را روشن كند. نه اينكه مي خواهد بگويد كه من كاري به دين شما ندارم، شما هم كاري به دين من نداشته باشيد، با همديگر در صلح و صفا هستيم. اگر اين جور مي بود، قريش پيشنهادي نمي دادند، قرآن هم با جمله «قل يا ايها الكافرون» اين جور خطاب محكمي به آنها نمي كرد.
اسلام همزيستي با مشرك ندارد
در مسئله صلح و همزيستي با اديان ديگر، ما مكرر عرض كرده ايم كه در اسلام شرك واقعي به معناي پرستش غيرخدا به هيچ وجه قابل تحمل نيست. يعني اسلام با مشرك به هيچ وجه همزيستي مسالمت آميز ندارد و وجود مشرك را در كشور اسلامي تحمل نمي كند كه در آن هم دو حساب است: خصوص جزيره العرب و بالاخص محيط حجاز و مكه حساب
علي حده اي دارد و جاهاي ديگر حساب علي حده. به هرحال اسلام همزيستي با مشرك- به اين معنا كه در داخل كشور خودش از مشرك حمايت كند- ندارد. ولي همزيستي با پيروان اديان آسماني يعني مردمي كه پيرو ديني هستند كه ريشه آسماني دارد ولو الان آلوده به خرافات و حتي شرك هم باشد، دارد؛ همزيستي با آنها به معني حمايت آنها در داخل كشور خودش را مي پذيرد.
اين است كه اسلام با اهل كتاب يعني يهود، نصاري و حتي زردشتيها و مجوسيها- كه مسلمين با اينها معامله اهل كتاب مي كنند- همزيستي خاص دارد؛ يعني حتي حاضر است كه اينها دين خودشان را داشته باشند و در داخل كشور اسلامي كه حكومت مال مسلمين است رسما از جان و مالشان حمايت كند و آنها را در حقوق اجتماعي مسلمين شركت بدهد، البته با يك سلسله قوانين و مقرراتي كه درجاي خودش هست. ولي با مشرك اين جور همزيستي را نمي پذيرد. بعضي استنباط مي كنند كه اسلام اجازه تبليغ [ اسلام به آنها را] هم نمي دهد؛ ولي حرف غلطي است. تبليغ و ارشاد به هرحال بايد بشود كه آن يك مسئله علي حده اي است.
پس اينجا «لكم دينكم ولي دين» فقط اين مطلب را مي گويد كه بين ما و شما صلح و صفا به هيچ وجه مقرر نخواهد شد. اميد اينكه ما يك روزي به دين شما بياييم نيست، اميد اين هم كه شما اي جماعت خاص از كافران به دين ما بياييد نيست؛ يعني من مطمئنم كه شما با همين شرك از دنيا مي رويد، كه همين طور هم شد. آن كساني كه مخاطب اين آيه بودند سران قريش بودند و هرگز هم ايمان نياوردند و همانها بودند كه در بدر واحد و غير اينها كشته شدند و از بين رفتند.
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
(1) اين سخنراني در تاريخ 2/1/1351 در مسجد الجواد تهران ايراد شده است.
کیهان یکشنبه 18 اردیبهشت 1390- شماره 19920