حساب دقیق خلقت و عبادت

مناظره امام كاظم(ع) با هارون الرشيد


علامه مجلسی از فضل بن ربیع روایت می‎كند[1] كه:
هارون‎الرشید به قصد حج از بغداد حركت كرد و صد هزار نفر قشون آراست تا صولت خود را به علوییّن نشان دهد واین سفر رسمی خلیفه عباسی بود. هیچ كس حق نداشت بر خلیفه تقدم و پیشی گیرد، تا رسید به مكه و داخل مسجدالحرام شد، خواست شروع به طواف كند. ملتزمین برای او راه باز می‎كردند و نمی‎گذاشتند كسی بر او سبقت گیرد.
در این میان یك نفر اعرابی بر خلیفه سبقت گرفت وهر كجا هارون طواف می‎كرد، اعرابی پیش از خلیفه در محل ركن می‎ایستاد، در محل لمس حجرالاسود قبل از خلیفه حجَر را می‎بوسید وادعیه وارده را می‎خواند.
حاجب و دربان كعبه با خشونت گفت: «ای عرابی از پیش روی خلیفه كنار برو.»
گفت: «خداوند در این موضع، مساوات و برابری را برای تمام بشر قرار داده و فرموده:
«سواءً العاكِفُ فیه و البادِ»
[2]
هارون به مقام ابراهیم آمد، اعرابی بر او سبقت گرفت و به نماز ایستاد و خلاصه در تمام اعمال و افعال بر خلیفه سبقت می‎گرفت.
خلیفه چون جسارت و شهامت عرب را دید، پس از فراغت از طواف، او را خواست.
حاجب نزد آن مرد عرب آمد وگفت: «ای اعرابی امیرالمؤمنین ترا می‎خواهد.»
اعرابی گفت من با او حاجتی ندارم، اگر بامن كار دارد نزد من بیاید.
حاجب، سخن مرد عرب را به خلیفه رساند، هارون گفت: «راست می‎گوید» و لذا برخاست و به نزد مرد عرب رفت، سلام كرد و جواب سلام شنید.
گفت: «آیا اجازه می‎دهی بنشینم؟»
مرد عرب گفت: «خانه نه از من است و نه از تو، می‎خواهی بنشین و می‎خواهی برو.»
هارون نشست، آنگاه گفت «ای اعرابی، وای بر تو، چه چیز ترا بر امیر جسور كرده كه مزاحم سلاطین می‎شوی؟ آیا مثل تو بر خلیفه سبقت می‎گیرد؟»
مرد عرب گفت: «آری، چرا كه من و خلیفه در اینجا یكسانیم.»
هارون در غضب شد وگفت: «از تو سؤالی می‎كنم، اگر جواب ندادی ترا عقاب می‎كنم.»
اعرابی گفت: «سؤال تو سؤال متعلّم است یا سؤال متعنّت و متكبّر؟»
گفت: «سؤال متعلّم.»
اعرابی گفت: «در اینصورت مانند شاگردی بنشین كه از استادش دانش می‎آموزد و هر چه دلت خواست بپرس.»
هارون گفت: «واجبات تو كدام است؟»
اعرابی گفت: «1ـ 5ـ 17ـ 34‎ـ 89 ‎ـ 135ـ از 17ـ از 12ـ 1، از 40ـ 1، از 205ـ 1، از همه عمر یك و یك به یك!»
هارون بلند بلند خندید وگفت: «من از واجبات می‎پرسم، تو از اعداد می‎شماری؟» اعرابی گفت: «ای خلیفه، مگر نمی‎دانی بنای جهان روی حساب است و دین بر اساس حساب استوار شده است؟ اگر حسابی نبود، در قرآن نمی‎فرمود:
«و إنْ كانَ مثقالَ حبَّهٍ مِن‎ْ خرْدَلٍ أتَیْنابِها وَ كَفی بِنا حاسِبینَ.»
[3]
یعنی: «و اگر (ظلم ظالمان) به اندازه دانه خردلی باشد، آنرا حاضر می‎كنیم و ما خود كافی هستیم در حالیكه حسابگریم.»
آنگاه لبخندی زد و گفت: «ای خلیفه اگر حساب نبود، خداوند، دنیا را خلق نمی‎كرد؛ اگر حساب نبود روز قیامت را وعده نمی‎داد و برای جزا وسزا، پاداش و كیفر معین نمی‎فرمود، اگر حسابی نبود، قانونگذاری لغو و بی جهت بود. آری حساب است كه نظام عالم را در سیر طبیعی خود حفظ می‎كند، حساب است كه روز و شب و ماه و سال و فصول را به وجود می‎آورد و آشفتگی اوضاع از بی‎ حسابی است.
بی حسابی است كه اعتدال زندگی را از دست می‎دهد، بی حسابی است كه سبب هرج و مرج می‎شود، بی حسابی است كه جنایت و جنگ‎های خونین به وجود می‎آورد، بی حسابی است كه عدالت اجتماعی را مختل می‎كند و جمعی همه چیز دارا شدند و گروهی فاقد همه چیز هستند، بی حسابی است كه رشته الفت و داد افراد را در جامعه گسیخته و همه را به هم بدبین كرده است.
اگر حساب در كار باشد و هر كس حساب شخصی خود را برسد همه این ناملایمات پایان خواهد یافت و شالوده زندگی بر اساس لذت بخشی و سعادت آمیزی گذشته خواهد شد؛ بی حسابی است كه خرج و دخل كشور را نامنظم كرده است و صادرات و واردات با میزان احتیاجات مطابقت نمی‎كند.»
باری هارون كه امپراطور چهل و چهار كشور اسلامی بود و بیش از هشتصد میلیون نفوس بشر در فرمان او بودند و به ابر خطاب می‎كرد: «ببار كه هر كجا بباری به سرزمین‎های تحت سلطه من باریده‎ای»، از این عرب با شهامت سخت در شگفت شد. هارون گفت: «خوب، بگو بدانم این اعداد كه شمردی بیانگر چیست؟ و اگر نتوانستی بیان كنی امر می‎كنم، بین صفا و مروه ترا گردن بزنند.»
حاجب گفت: «ای خلیفه، از این مقام بترس. مبادا او را در حرم امن الهی گردن بزنی.»
اعرابی خندید.
هارون گفت: «چرا خندیدی؟» مرد عرب گفت: «تعجب می‎كنم از آنكه،‌ از میان شما دو نفر كدامیك جاهل‎تر و نادان‎تر هستید، آنكه اجل نیامده را می‎بخشد یا آنكه تعجیل در سرنوشت دیگری می‎كند با اینكه از سرنوشت افراد بی خبر است؟»
هارون كه از شدت غضب نمی‎دانست چه كند گفت: «اكنون شرح اعداد را بگو.»
مرد عرب گفت: «اما این كه گفتم یك، آن دین اسلام است و در دین پنج فریضه (پنج نماز) در 5 وقت (صبح، ظهر، عصر، مغرب، شام) وارد شده كه 17 ركعت است؛ 34 سجده دارد و 94 تكبیر و 135 تسبیح.
اما این كه گفتم: از 12 یكی مراد، روزه ماه رمضان است كه از 12 ماه فقط یك ماه از آن جهت صیام لازم است.
اما اینكه گفتم از 40 یكی مراد این است كه از چهل دینار واجب است یك دینار بعنوان زكات داده شود و از 205 درهم واجب است پنج درهم به مستحقین پرداخت.
اما اینكه گفتم از تمام عمر یكی مراد حَجَّهُ الاسلام است كه چون مسلمان مستطیع شد، در عمر یك بار باید حج خانه خدا كند.
اما اینكه گفتم یكی به یكی مراد این است كه اگر یكی، دیگری را كشت، باید خون او را به قصاص ریخت و در قرآن فرموده است: «النَّفسُ بالنَّفس»
[4] یعنی: یك نفر فقط در مقابل یك نفر كشته می‎شود.»
هارون كه مبهوت جواب‎‎های مرد عرب شده بود گفت: «به خدا قسم خوب فهمیدم و درك كردم،» آنگاه دستور داد كیسه‎ای زر به مرد عرب بدهند.
مرد عرب گفت: «ای خلیفه این كیسه درهم و دینار را برای چه به من می‎بخشی؟ برای آن كه خوب صحبت كردم یا برای آن كه جواب مسئله تو را دادم؟»
هارون گفت: «برای شیرینی كلام تو»
مرد عرب گفت: «اكنون من هم از تو سؤالی می‎كنم، اگر جواب دادی كیسه زر از برای خودت باشد و اگر جواب ندادی بگو كیسه زر دیگری هم به من بدهند.»
هارون گفت: «قبول می‎كنم، بپرس.»
اعرابی پرسید: «ای خلیفه، بگو بدانم «خُنَفْساء» (سوسك)، با پستان، شیر به بچه خود می‎دهد یا دانه به دهن او می‎گذارد؟
هارون متحیر ماند و گفت: «ای اعرابی از مثل من خلیفه چنین سؤال می‎كنند؟»
اعرابی گفت: «من از كسانی شنیدم كه آنها از پیغمبر خدا ـ صلی‎الله علیه و آله ـ شنیدند كه آن حضرت فرمود: «كسی كه امیر و پیشوا و خلیفه قومی می‎شود، باید عقل او به اندازه عقل تمام مردم بوده باشد» و تو پیشوا و خلیفه این قوم هستی، لازم است هر چه از تو می‎پرسند جواب بدهی.»
هارون كه خجل شده بود گفت: «نه والله نمی‎دانم، آیا خودت جواب آن را می‎دانی؟ اگر گفتی، این دو كیسه زر از آن تو خواهد بود.»
مرد عرب گفت: «پروردگار عالمیان برخی حیوانات زمین را نه از راه پستان و نه از راه دانه‎های حبوبات رزق می‎دهد، بلكه رزق آن حیوانات را در خودشان قرار داده كه چون از جنین مادر خارج می‎شوند، از درون خود قوت و غذا می‎گیرند و نشو ونما می‎كنند و زندگی آنها از خاك تأمین می‎شود مانند «خنفساء» كه از پستان خود تغذیه می‎‎‎‎كند.»
هارون گفت: «والله، اینگونه مسأله‎ای را تاكنون از كسی نشنیده بودم.»
پس مرد عرب دو كیسه زر را گرفت و برخاست و در كنار دیوار كعبه بین فقراء مكه تقسیم نمود.
هارون به اطرافیان خود گفت: «در مورد این مرد عرب تحقیق كنید واز اسم او بپرسید.»
پس چون از مردم در مورد آن مرد عرب پرسیدند،‌ گفتند: « این شخص موسی بن جعفر بن محمد ـ علیهم‎السّلام ـ است.»
هارون گفت: «به خدا قسم من می‎دانستم چنین شخصی، باید میوه شجره طیّبه باشد.»
[1] . بحار الانوار ج11، ص202.
[2] . سوره حج، آیه26 .
[3] . سوره انبیاء: آیه47.
[4] . سوره مائده آیه 45.

بحارالانوار، ج11، ص202

اندیشه قم